جدول جو
جدول جو

معنی دیر لبی - جستجوی لغت در جدول جو

دیر لبی(دَ رِ لُ / لِبْ با)
دیری قدیمی است بر طرف مشرق فرات و آن از منازل بنی تغلب است و در آنجا وقایعی میان بنی تغلب و بنی شیبان رخ داده است. لبنی نیز روایت شده است. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از زیر لب
تصویر زیر لب
کنایه از سخن آهسته، سخنی که کسی آهسته با خود یا دیگری بگوید
فرهنگ فارسی عمید
(رْ)
صفت دیریاب. کم یابی. ندرت. شذوذ، کندی. بلادت. دیرفهمی. رجوع به دیریاب شود
لغت نامه دهخدا
(دَ رِ مَتْ تا)
در هفت فرسخی مشرق موصل بر کوه بلندی قرار دارد که به آن کوه متی میگویند کسی که بالای آن رود ده نینوی و مرج را می بیند این دیر را بنای زیبائی است و بیشتر اطاقهای آن در صخره کنده شده در آن در حدود 100 راهب باشند که غذای خود گرد هم فقط در بیت الشتاء و یا بیت الصیف خورند. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(دَ رِ قُنْ نا)
معروف به دیر مرماری السلیخ و دیرالاسکون نیز گویند. این دیر در 16 فرسخی بغداد بسوی نعمانیه و در سمت شرقی قرار داد و از توابع نهروان می باشد و فاصله آن تا دجله یک میل است و در مقابل آن از سوی دجله شهرکی است بنام الصافیه که نزدیک آن دیرالعاقول قرار دارد و گویا این دیر با خرابی نهروان ویران گردیده است و عده ای بدان منسوبند. (از معجم البلدان). محلی در عراق به فاصله حدود 90 کیلومتری جنوب بغداد و 1/5 کیلومتری ساحل چپ دجله نامش بمناسبت دیر بزرگی بوده است که حتی درزمان عباسیان رونق داشته و ظاهراً در دورۀ استیلای سلاجقه بر عراق از بین رفته است، در قرن هفتم هجری قمریفقط ویرانه های آن باقی بوده است. شهرت این دیر در تاریخ اسلام بمناسبت خاندان هائی از مردم آنجا است، اعم از مسیحیان و آنهائی که اسلام پذیرفتند، که در دوره اسلامی مقامات شامخ یافتند. (دائره المعارف فارسی)
لغت نامه دهخدا
(دِیْ عَ)
دهی است از دهستان کره سنی بخش سلماس شهرستان خوی و دارای حدود100 تن سکنه است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(دَ رِ زَکْ کا)
دیری است در رها درمقابل تپه ای که به آن تل زفربن الحارث الکلابی گویندو در آن دهی است که میگویند طرح آن را عبدالملک بن صالح الهاشمی ریخت. خالدی گوید که این دیر در رقه نزدیک فرات است اما شابشتی گوید این دیر در رقه است و بر دو طرف آن رود خانه بلخ است. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(دَ رِ حَ)
یاقوت گوید جای آن را نمی دانم. فقط این دیر در شعر عربی وردبن الورد الجعدی آمده است. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(رِ)
کنایه از نهنگ است. (ناظم الاطباء) (از آنندراج) ، تمساح. (ناظم الاطباء). رجوع به تمساح شود
لغت نامه دهخدا
(دُ طَ لَ)
حالت درطلب. جویای در بودن. طالب در بودن:
در می طلبید و درنمی یافت
در درطلبی عنان نمی تافت.
نظامی
لغت نامه دهخدا
تصویری از در طلبی
تصویر در طلبی
جویای در بودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دیر یابی
تصویر دیر یابی
کندی، بلادت، دیر فهمی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زیر لب
تصویر زیر لب
کنایه از سخن و خنده پنهان وآهسته گویند
فرهنگ لغت هوشیار
درختی، دارد، درخت به
فرهنگ گویش مازندرانی